Morvarid Mirsaberi [ کد 23829 ]
Morvarid Mirsaberi [ کد 23829 ]
مترجم حرفهای
سلام!
من فارغ التحصیل مقطع کارشناسی رشتهی زبان و ادبیات فارسی و دانشآموختهٔ رشتهٔ ادب تطبیقی در مقطع ارشد هستم. چهار ساله که کار ترجمه رو به صورت حرفهای انجام میدم. از این طریق با متون تخصصی حوزههای مختلف علوم تجربی و انسانی هم آشنایی خوبی پیدا کردم و با چاشنی کردن مهارتهای ادبی و نگارشی به ترجمه تلاشم بر اینه که ترجمهی باکیفیتی مطابق با سلیقهی کارفرما ارائه بدم.
مهارتهای ترجمه متن
مهارتهای ترجمه متن
- عمومی
- پزشکی
- روانشناسی
- ادبیات و زبان شناسی
- گردشگری
- معارف اسلامی و الهیات
- خبر
- داستان و رمان
- هنر
- اینترنت و تکنولوژی
- زیست شناسی و علوم آزمایشگاهی
- مهندسی کامپیوتر
- مهندسی عمران
- صنایع غذایی
- مهندسی معماری
- اقتصاد
- زمین شناسی و معدن
- جامعه شناسی و علوم اجتماعی
- فلسفه
- مهندسی صنایع
- تاریخ
- محیط زیست و منابع طبیعی
- ورزشی
- هوافضا
- سیاسی و روابط بین الملل
- مهندسی پزشکی
- قرارداد و اسناد تجاری
- مواد و متالورژی
نمونهکار های انجام شده
-
داستان و رمانانگلیسی به فارسیمتن اصلی:
Chapter 1:If Only I Weren't Afraid. Michael Murphy could do many things. He could catch frogs. He could climb the tree in the backyard. He could run like the wind and could jump high like a kangaroo. There was almost nothing that frightened Michael - - except the dark. One night Michael's best friend, Jerome, spent the night with him. "Michael, turn out the light so I can go to sleep. "Michael whined. "But Jerome, if I turn off the light, it'll be dark in here, and then I can't go to sleep!" "Scaredy-cat! I sleep in the dark all the time at my house," said Jerome.Pulling the sheet over his head, Jerome said, "I'm going to make it dark up here so I can go to sleep." Jerome went to sleep. So did Michael, but the light was still on. The next day Michael asked his mother and father, "Do you think I'll always be afraid?""Absolutely not," assured Leslie Murphy. "You'll learn to be comfortable in the dark just like you learned to ride your bicycle." "Maybe Uncle Lightfoot can help Michael," suggested Dan Murphy. "He used to help people overcome their fears before he retired as a college teacher." Michael had heard stories and seen pictures of his dad's Creek Indian friend. In one picture Uncle Lightfoot was on a horse at a rodeo.In another picture Uncle Lightfoot was part of a group of people doing what Michael's dad said was a special American Indian dance. It was called the Stomp Dance. One picture even showed Uncle Lightfoot holding Michael when he was a baby, but Michael did not remember that. Michael was excited. "Let's go see him!" said Michael. And they did. Within several weeks, Mom, Dad, Michael, his older brother, Tim, and his little sister, Anna, were on their way. They passed through big cities, little cities, and places where there were no cities. The last thing Michael remembered before falling asleep was trying to count the road signs in the dark. Chapter 2:When Do I Start? When Michael awakened, peeping in the window was the funniest-looking dog he had ever seen! "Good morning, Michael. Welcome to my farm." Could the dog talk? Suddenly Michael spotted a tall gray-haired man with a kind face. UNCLE LIGHTFOOT!Uncle Lightfoot smiled. "I see that you and Lady have met. Lady is special. Sometimes I almost think that she's smart enough to talk." Michael laughed. He had almost thought that, too! Lady took Michael to see the chickens, cows, goats, and the horse, Ginger. Michael fed Pepper, a baby goat with a bottle. "I just fed a goat," thought Michael. "What would Jerome think!" Uncle Lightfoot showed Michael all the vegetables he had planted. "Indians were America's first farmers," said Uncle Lightfoot. "I didn't know that," said Michael. And he didn't.
متن ترجمه شده:فصل 1: کاش نمیترسیدم. مایکل مورفی خیلی چیزها بلد بود. بلد بود قورباغه بگیرد. بلد بود از درخت حیاط پشتی بالا برود. بلد بود مثل باد بدود و مثل کانگورو بپرد. مایکل فقط از یک چیز میترسید.. آن هم تاریکی بود. یک شب که مایکل بهترین دوستش به اسم جروم را به خانه دعوت کرده بود، جروم به او گفت: «مایکل، چراغها رو خاموش کن تا بخوابم.» مایکل با نق و نوق گفت: «ولی اگه چراغهارو خاموش کنیم، اتاق تاریک میشه و من دیگه خوابم نمیبره!» جروم گفت: «ای بچه ننه! من همیشه تو خونۀ خودمون چراغها رو خاموش میکنم و میخوابم.» بعد پتو را روی سرش کشید و ادامه داد: «اینطوری اتاقو برای خودم تاریک میکنم تا خوابم ببره.» جروم خوابید. مایکل هم خوابید. ولی چراغها هنوز روشن بود. روز بعد مایکل از پدر و مادرش پرسید: «فکر میکنین همیشه قراره از تاریکی بترسم؟» لزلی مورفی با مهربانی جواب داد: «معلومه که نه. یادته دوچرخهسواری یاد گرفتی؟ یه روزی یاد میگیری از تاریکی نترسی.» دن مورفی پیشنهاد داد: «شاید عمو لایت فوت بتونه به مایکل کمک کنه. اون یه زمانی استاد دانشگاه بود. الآن بازنشسته شده ولی قبلاً به آدمها کمک میکرد تا با ترسشون روبهرو بشن.» عمو لایت فوت دوست پدر مایکل بود. مایکل بارها داستان او را از زبان پدر شنیده و عکسهای او را دیده بود. میدانست که دوست سرخپوست پدرش خیلی شجاع است چون یکی از عکسها او را در حال سوارکاری نشان میداد. در یک عکس دیگر، عمو لایت فوت کنار چند نفر دیگر مشغول رقص محلی بود. به این رقص مخصوص، پایکوبی میگویند. حتی یکی از عکسها، مایکل را در بغل عمو لایت فوت نشان میداد اما مایکل یادش نمیآمد چون خیلی کوچولو بود. مایکل که خیلی هیجان داشت، گفت: «بریم به دیدنش!» پس چند هفته بعد، مامان، بابا، مایکل، تیم (برادر بزرگ مایکل) و آنا (خواهر کوچک مایکل) به دیدن عمو لایت فوت رفتند. آنها از شهرهای بزرگ گذشتند. از شهرهای کوچک گذشتند. حتی از بعضی جاها گذشتند که هیچ شهری نداشت. مایکل داشت تلاش میکرد در تاریکی تابلوها را بشمرد که خوابش برد. فصل 2: از کِی شروع کنم؟ مایکل که از خواب بیدار شد، دید بامزهترین سگ دنیا از پنجره به او زل زده! انگار داشت به او میگفت: «صبح به خیر، مایکل. به مزرعۀ من خوش اومدی.» یک دفعه چشم مایکل به یک مرد قد بلند با موهای خاکستری و صورت مهربان افتاد. عمو لایت فوت! عمو لایت فوت لبخند زد و گفت: «میبینم که با لیدی (بانو) آشنا شدی. لیدی خیلی سگ خاصیه. گاهی فکر میکنم اونقدر باهوشه که میتونه حرف بزنه.» مایکل خندید. او هم همین فکر را کرده بود! مایکل و لیدی به دیدن مرغها، گاوها، بزها و اسب مزرعه رفتند. اسم اسب مزرعه جینجر (زنجبیل) بود. مایکل با شیشه به بز مزرعه شیر داد. اسم بز مزرعه، پپر (فلفل) بود. مایکل با خودش گفت: «کاش جروم بود و میدید که من به بز شیر دادم!» عمو لایت فوت تمام سبزیجاتی را که کاشته بود به مایکل نشان داد و گفت: «ما سرخپوستها اولین کشاورزهای آمریکا بودیم.» مایکل گفت: «نمیدونستم» و واقعاً نمیدانست.
-
روانشناسیانگلیسی به فارسیمتن اصلی:
Emotionally focused couple therapy (EFT) has contributed substantially to the field of couple interventions. In particular, it has led the way in developing interventions that change emotion regulation and responses in ways that lead to increased emotional responsiveness and bonding interactions.
متن ترجمه شده:زوجدرمانی هیجانمدار (EFT) از جمله رویکردهای موثر و چشمگیر در حوزه زوجدرمانی است که به ویژه، راه را برای ایجاد و تکامل رویکردهای نوین هموار کرده است که مدل تنظیم هیجان و واکنش عاطفی را به نحوی تغییر میدهند تا میزان واکنشپذیری عاطفی و برقراری ارتباط صمیمانه تقویت شود.
رضایت کلی کارفرمایان
رضایت کلی تیم ارزیابی ترنسیس
-
کیفیت ترجمه9.3 از 10تحویل به موقع9.9 از 10رعایت اصول نگارشی9.4 از 10نیلوفر صالحی وحید 1403/01/22ترجمه متن | انگلیسی به فارسی | عمومی | دو ستارهکاملا راضیکیفیت ترجمه10 از 10تحویل به موقع10 از 10رعایت اصول نگارشی10 از 10نیلوفر صالحی وحید 1403/01/22ترجمه متن | انگلیسی به فارسی | عمومی | دو ستارهکاملا راضیکیفیت ترجمه10 از 10تحویل به موقع10 از 10رعایت اصول نگارشی10 از 10